چندی پیش همکارم فرشاد توکلی در یکی از مرورهای نویز نوشته بود «از گذشته تا هنوز، نه ایدهها، که پیادهسازی و عملیکردنشان است که هنرمندی را آیینگی میکند». این جمله که مضامین مشابهش را میتوان در گفتوگوی اهل موسیقی یافت، دقیقاً از چه سخن میگوید؟ برای این که معنای آن را دقیقتر بفهمیم لازم است نخست از ارتباط یک اثر موسیقی با ایدهای که موجب خلق آن شده بپرسیم و پس از آن از نقش همان ایده در ارزش اثر.
«ایده» به این معنی که به کارش بردیم یک تصور ذهنی، یک نوع فکر یا طرح اولیه است که اثر موسیقی براساس آن شکل میگیرد. برای مثال «گذاشتن صدای یک سنتور در برابر گروه نی با کوکهای مختلف» یک ایده است که میتواند دستمایهی خلق یک اثر باشد، «نوشتن یک قطعه برای یادآوری حماسهی رستم و سهراب» نیز همینطور. اگر هرکدام از اینها یک ایده باشد باید در همین ابتدای راه بپذیریم که هیچ قطعهای نمیتواند بدون ایدهی اولیه شکل بگیرد؛ قطعهی بدون ایده نداریم. بااینحال اگر به صحبتهای اهالی موسیقی خوب گوش کنیم متوجه میشویم که انگار بعضی قطعهها «ایدهای ندارند». مثلاً درحالیکه نوشتن یک کنسرتو (ساز در برابر ارکستر) یک ایده است، کسی از آن به عنوان «ایده» یاد نمیکند چون از قبل وجود داشته. پس به نظر میرسد وقتی «ایده» را به کار میبریم یک صفت پنهانی هم همراهش در ذهن داریم؛ مثلاً «نو»، «جالب»، «معمولی» یا «کهنه». همین که این صفتها را از حالت پنهانی در میآوریم جواب دو سؤال بند قبل روشن میشود. اولاً یک اثر موسیقی همیشه براساس یک ایده شکل میگیرد اما ما تنها زمانی به ایدهاش اشاره میکنیم که چیزی متمایز از کار معمول موسیقی ما باشد. ثانیاً ایدهی یک اثر نقشی در موفقیت یا ارزشش بازی میکند.
اینها قبول اما آیا تنها ایدهی چشمگیر باعث موفقیت یک اثر موسیقی میشود؟ پاسخ در کمال تعجب هم بله است و هم نه. درحقیقت دقیقتر این است که بگوییم موقعیت و میزان نقش ایده در تعیین ارزش یک اثر موسیقی برای همهی سبکها و گونههای موسیقی یکسان نیست. برای مثال در حوزهی آنچه موسیقی تجربی یا هنر تجربی مینامیم داشتن ایدههای نو و تکاندهنده اهمیت فوقالعادهای دارد. به عنوان یک نمونهی تاریخی فکر کنید اهمیت قطعهی ۴ دقیقه و سی و سه ثانیه سکوت جان کیج در وهلهی اول جز ایدهی درخشانش در چیست؟ طبیعی است که در قلمرو تسلط ایده، ایدهها به محض ارائه شدن تمام میشوند.